هوس کردم مثل قدیم دوباره بشینم و یک دلنوشته طولانی بنویسم ...
دوباره از حال و روزم بگم ...
از خودم .. از تو ... از اون که نمیتونم اسمشو بیارم ...
از تمام آدمهای دورو برم ...
و باز هم از روزهای سختی که دارم میگذرونم ...
آره دوباره حالم بد شده ...
دوباره بهم ریختم ...
شاید بگی تو که همیشه بهم ریخته ای
اما نه همیشه هم بهم ریخته نیستم
منم مثل همه روزهای خوب بد دارم ...
خنده و غم دارم ...
اما این روزها غم هام بیشتر شده ...
این روزها بیشتر دلم میگیره ...
ایم روزها بیشتر از همه احساس تنهایی میکنم ...
این روزها بیشتر از همیشه بغض دارم ...
خیلی وقته که یک دل سیر گریه نکرده بودم ...
اما این روزها دوباره دارم ...
خلاصه این روزها روزهای خوبی نیست ...
این روزها فقط یک جمله تو ذهنمه اونم اینکه
" همیشه تمام کسایی که دوسشون داشتم یک جوری ازم دور شدن "
چه احساسی چه فاصله مکانی ...
همه ... همه ...
از همه اینها بدتر دلم واسه خدا تنگ شده ...
دلم واسه یک زیارت درست حسابی تنگ شده ...
دلم واسه آرامش اونجا تنگ شده ...
....
شاید ادامه داشته باشد ...
نظرات شما عزیزان:
|